روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

مروارید هشتم

مبارکههههههههههههههههههههههههههههههههههه عزیزم بالاخره مروارید کوچولوی هشتمت هم از بالا سمت راست دراومد چند روزی بود منتظرش بودم چون وقتی دندونت از پایین در میاد چند وقته بعد بالاییشم در میباد الان ٤ تا بالا ٤ تا از پائین مرواریدهای سفید داری البته فعلا با مراقبتهای مامانی سفید موندن. چند روز هم هست که اصلا خوب غذا نمیخوری باید بابایی دستاتو بگیره منم به زور بریزم تو دهنت تا دستتو تو غذا نکنی ولی شما یه کلک دیگه یاد گرفتی غذا رو میخوری ولی بعدش با فوت میریزی روی صورت خودم یا توی کاسه غذا فوت میکنی به پیشنهاد بابایی سوپتو تو لیوان میریزیم و اونجوی کمی مخوری شاید هم به خاطر دندونت باشه و شاید هم به خاطر عادی شدن غذات ولی من هر روز تن...
30 دی 1391

ثبت نام کلاسهای هنر خلاقیت مادر و کودک

مامانی خیلی توی خونه برات شعر میخونم و کتاب میخونم و بازی میکنم سعی میکنم رنگها و اشکال رو بهت یاد بدم ولی دوست دارم کمی هم با بچه ها در ارتباط باشی تا هم اجتماعی بشی و هم کمی بیرون از خونه تفریح کنی برای همین کلاسهای خلاقیت رو برات انتخاب کردم  فعلا اسمتو دادم تا هر موقع جای خالی پیدا شد بهمون زنگ بزنن تا بریم سر کلاس به نظرم باید کلاسهای خوبی باشه حداقل بهتر از مهد کودکه که فقط به بچه ها غذا میدن و میخوابونن . این اطلاعات هم برای مامانای دوست جونات میزارم تا اگر دوست داشتن ثبت نام کنن. البته این موسسه کلاسهای دیگه ایی هم داره که مناسب سن شما نیست. کارگاه های هنر و خلاقيت مادر و کودک ویژۀ کودکانی که در گروه سنی 1 تا 2 س...
25 دی 1391

ادامه خرابکاری های روشا

روشا جونم از دو روز پیش که آمار خرابکاریهاتو نوشتم انگاری بهت برخورده و داری آمارشو بالا میبری دیروز صبح تو آشپزخونه مشغول کار بودم شما هم مثل همیشه پیشه من و یکدفعه سیم ساندویج ساز رو گرفتی و از روی کابینت کشیدی و انداختی رو سرامیک و وقتی اومدم سراغش با این صحنه مواجه شدم خدا حافظ ساندویج و  شب هم برای شام رفتیم خونه مامان جون که دایی داشت باهات بازی میکرد و مینداختت بالا و شما هم با پاره کردن زنجیبر تو گردنش ابراز خوشحالی کردی و بعد از شام هم مامان جون سفره شام رو داشت تمیز میکرد که شما یک سمته سفره رو گرفتی شما بکش مامان جون بکش آخر سر هم شما با دندونت پاره کردی  و بعدشم همه مشغول خودمون بودیم ...
23 دی 1391

لیست خرابکاری های روشا

چند وقته پیش خونه دوست مامانی بودیم که هم همکار قدیمی و هم دوست قدیمیه مامانی بود برای اولین بار رفتیم اونجا و شما کاری کردی که فکر کنم برای آخرین بار باشه وقتی شب از اونجا برگشتیم بابایی گفت لیست خرابکاری هاشو تا الان جایی ثبت کن تا بعدا ببینه چه شیطونی هایی کرده منم تصمیم گرفتم تو این پست لیست خرابکاری های شما رو بزارم ولی فقط این شامل شکستن و پاره کردن میشه هنرهای شما در زمینه ریختن و پاشیدن و کثیف کردن و گاز زدن میوه ها و بهم ریختن خونه و کابینت مامان جون و یواشکی تو حموم رفتن و گاز زدن دمپایی حمام  زیاده. 1) شماره گیر موبایل  ماه تیسا ( دختر عموی روشا) توسط روشا خورده شد 2) زنجیر طلای ماه تیسا رو پاره کردی ...
21 دی 1391

استقبال روشا از بابایی

کاره هر روزه روشا اینه که تا صدای آیفون میاد بدو میاد لباسه منو میکشه یعنی برو در و باز کن و خودش هم بدو بدو میره سمت در و میگه با با و وقتی در رو باز میکنم میخواد تا وسطهای پله ها بره به استقبال بابایی و وقتی هم بابایی رو میبینه یه جیغ میکشه و بابا محمد مجبوره هر چی تو دستش داره سریع بده به من و روشا رو بغل کنه و تا نیم ساعتی بنده خدا با لباس بشینه و روشا رو زمین نزاره تا روشا اجازه تعویض لباس و خوردن یه چیزی رو به بابایی بده . روشا آماده منتظر بابایی تا بره ددر مامان عکس ننداز بابا پشت دره یه روز دیگه   ...
21 دی 1391

عمه جونم مریضه

     عمه جونم مریضه               دوباره سرما خورده      اومده خونه ی ما                  بستنی هم آورده      بستنی مو می خورم             چوبشو در می آرم      می شورمش با دقت          رو زبونش می ذارم      گلوشو خوب می بینم           &nbs...
20 دی 1391

برای کارهات سند هم دارم

روشای مامان چون دوست نداشت پست خرابکاری هاش بدون عکس باشه امروز موقعی که از حموم اومدیم و مامانی رفت تو آشپزخونه تا برای روشا جون شیر درست کنه که مثلا روشا بخوره و بخوابه دید صدایی از روشا نمیاد رفت توی اطاق و دید روشا مشغول نظافت و مرتب کردن کشوی لباسهاشه . قربون دخملی نازم برم که انقدر خانوم شده به مامانیش کمک میکنه . ...
20 دی 1391

خوب بلدم بابایی رو گول بزنم

روشای مامان امروز داشتم عکسهایی که هر ماه ازت میگیرم رونگاه میکردم و مثل همیشه با تک تکشون اشک ریختم (البته اشک خوشحالی) اصلا باورم نمیشد چه قدر زود بزرگ شدی و تو همون کوچولوی ٣کیلویی من بودی که الان شدی ما شاالله ١١ کیلو  .همه اون هزار و اندی عکسها رو با عشق ازت گرفتم و با تمامشون خاطره دارم و برام شیرین و عزیزن ولی به یه عکس جالب که توی خونه عمو تو ده ماهگیت انداخته بودم رسیدم وکلی خندیدم اصلا یادم رفته بود این عکست رو تو وبلاگ بزارم . مراحل گول زدن روشا به بابایی برای برداشتن کنترل روشا خیز برداشته سمت کنترل تلوزیون هر کاری میکنه دستش نمیرسه و بابایی هم هر چند وقت یکبار صدا میکنه روشا دست نزن ...
18 دی 1391

اولین سی دی آموزشی

روشا جونم چند وقتیه میبینم موقعی که عمو پورنگ نشون میده و بچه ها شعر میخونن و دست میزنن و همه چی رنگی رنگیه میخکوب تلوزیون میشی و از کنارش تکون نمیخوری برای همین تصمیم گرفتم برم سی دی الفبا بگیرم که همراه باموزیک و بازی باشه که هم یه چیز خوب یاد بگیری و هم  از الان الفبا تو ذهنت بشینه و هم کمی مامانی به کارهاش برسه چون اصلا از کنار مامانی تکون نمیخوری انگاری ما رو به همدیگه با چسب وصل کردن همه جا پیشمی .   رفتم کانون فرهنگی گفتن ما اصلا برای این سن هیچ نوع سی دی الفبا و حروف انگلیسی نداریم فقط ٣ سال به بالا انقدر اصرار کردم یه سی دی آموزشی ندارید نه ! !! بالاخره یه سی دی خوب پیدا کردم که فعلا شماره ١ رو برات گرفتم تا اگر ...
17 دی 1391

دختر با محبت من

دیروز من و بابایی و شما نشسته بودیم کنار هم که یک دفعه شما شروع کردی یه بوس از صورت بابایی و یه بوس از صورت من و این کار رو چند بار تکرار کردی و بعدش هم ما شروع کردیم به ماچ مالی شما.  بوسه هات صدا نداره ولی تا دلت بخواد طعم داره طعم عسل قربونت برم که انقدر با محبتی و انقدر زود یاد گرفتی عدالت رو برقرار کنی که نه یه ماچ بیشتر به بابایی دادی نه یا ماچ بیشتر به من.   موقعی که بوسم میکنی بی صدا بارون میاد بوسهای نمناکت عاشقانه روی گونم میشینه و سختی های بزرگ کردنت رو به دست فراموشی میده و اون موقعست که تمام وجودم پر میشه از بارون عشقی که تو نشوندی روی صورتم دوست دارم ...
12 دی 1391